> سلام.روز بخیر.من و همسرم 8 ساله که با هم هستیم.زندگیمون عاشقانه شروع شد هنوزم هر کسی مارو میبینه اینو از روابطمون میفهمه.کل فامیل من و همسرمو به عنوان زوج عاشق میشناسن.سه سال پیش اتفاقی تو زندگی یکی از نزدیکان افتاد که متاسفانه روابط خانواده همسرم با ما رو خراب کرد.به طوری که همسرم رو خیلی قبول ندارن ولی تو ظاهر خودشونو حفظ میکنن.این اتفاق باعث شد که همسرم از خانوادش کمی دور بشه و منم گاهی به خاطر برخوردای خانوادش باهاش درد و دل میکردم و میگفتم که ناراحتم کردن.تا اینکه حدود دوماه پیش فهمیدم همسرم با یکی از دوستانمون که یه دختر مجرد هم هست درباره این مسایل صحبت میکرده و ازش کمک میگرفته.این دختر خانوم دوست خود من هم بود.دوسال پیش به رابطشون شک کرده بودم و تذکر داده بودم ولی گفتن چیزی نبوده و منم تقریبا بیخیال شدم.اما دو ماه پیش پیامهای اون دخترو تو گوشی همسرم دیدم و نابود شدم.همسرم قسم خورد که فقط درد و دل کرده و چیزایی که به من نمیتونسته بگه رو به اون میگفته.بعدشم گفت بهش گفته که دیگه با هم تماسی نداشته باشن.قسم خورد که گذاشته کنار و منو خیلی دوست داره. اما راستش من اعتمادی دیگه ندارم و هرروز فکرای مختلف میاد تو سرم.دایم فکر میکنم با یکی در تماسه و من بی خبرم.خیلی خورد شدم.تنها که باشم گریه میکنم و غمگینم اما برای اینکه دوباره نره سراغ کسی، جلوش به روی خودم نمیارم.فکر میکنم دیگه فایده ای نداره این زندگی و این بی اعتمادی.ممنون میشم اگه راهنماییم کنید و بهم بگید چیکار باید بکنم.
مهمترین سوال :