سلام،
دوست برادرم از من خوشش اومد و با مطلع شدن برادرم در واقع رابطه ما که به قصد ازدواج بود، شکل گرفت. بعد از مدتی برادرم مخالفت خودشو نشون داد، رابطه ما قطع شد و با صحبت مجدد من با برادرم دوباره شروع شد. عجیب اینجاست که دوباره برادرم مخالفت کرد ، اما بصورت رفتارهای افراطی، در حدی که به مشاجره های شدید با دوستش ختم شد. علت این مخالفت را از اتفاقاتی که از گذشته دوستش میدونه عنوان کرد، داشتن دوست دختر و بی مسئولیتی و توضیح جزئیات از رابطه هایی که من علاقه ای به دونستن اون ها نداشتم و از نظر خودم نیازی هم به دونستن اون ها نبود. در حرفاش به این رسیدم که شاید بیشتر از این ترس داره که دوستش هم چیزی رجع به روابط اون بگه یا هرچی از این قبیل. اما اون حرفی نزد و حتی سعی نکرد اونو خراب کنه، گفت حرفاش درسته من دوست دختر داشتم و.. اما دلیل بر نوع رابطه ای که میخوام با تو داشته باشم نیست.
مشکلم اینه که من اونو دوست دارم و اونم منو دوست داره، مشکل جدی ای تو رابطه باهاش نخوردم و بلکه نسبت به دو رابطه پیشینم احساس آرامش و لذت بیشتری داشتم. برادرم برای خراب کردن اون حتی همون چیزهایی که برای من تعریف کرد و برای مادرم هم تعریف کرد. اون فرد الان سخت به دنبال ساخت آینده کاری قابل اعتماد برای خودشه، در مورد من با خانوادش صحبت کرده و همیشه به جز تشویق من برای انجام کارهایی که دوست دارم و به استقلال رسیدنم کاری نکرده.
من عاشق برادرم هستم ولی دلایلش برای خاتمه دادن به این رابطه برام کافی نیست، از طرفی هم نمیخوام برادرم رو از دست بدم. چیکار باید بکنم وقتی برادرم میگه تو این ۸ میلیارد نفر فکر میکنی کس دیگه ای برای تو نیست؟ ! احساس می کنم نظراتم اهمیتی براش نداره، اون حس میکنه دارم اشتباه می کنم

مهمترین سوال :