مدت ۲ ساله که تو یه گروه مجازی اموزشی کامپیوتر هستم با یکی از اقایون کلاس ۳ماهه اشنا شدم و ایشون از شهر دیگه هستند که ۲ ساعت با شهر ما فاصله داره .از اول گفتند به مشاوره ازدواج خیلی اعتقاد دارند به خاطر همین موضوع اقدام کردیم و تست هم گرفتند شباهتها زیاد بود تقاوت فاحش دربرون گرایی من و درون گرایی ایشون بود مشاور گفتند که ۳ ماه تا ۶ ماه اشنا بشید و خانواده ها در جریان که ما هم همینکارو کردیم خانواده ایشون به خونه ما اومدند درواقع من پرستار هستم و وقتی این اقا اومدند واسه اینکه بشناسمشون گفتم که دیگه نمیخوام کار کنم گفتش موردی نداره جواب ازمون استخدامی که داده بودم اومد وقبول شدم .من به ایشون گفتم من سرکار میرم و در مواقع سفر یا سختی یا یه اتفاق و پول کلاسایی که میدم اینارو میدم بقیه هم پس انداز میکنیم که خرید بزرگی خواستیم انجام بدیم خلاصه حدود ۳ هفته است دیدم که بهم بی توجه شده گفتم چی شده نگفت بعد گفت دلیل سرد شدنم اینه که تو میگی حقوقو وسط نمیزارم پس داری مال خودتو و منو جدا میکنی پس تو اهل من و ما کردنی پس ما دیدگاهمون در زمینه زندگی مشترک یکی نیست پس اهل مقایسه هم هستی

مهمترین سوال :
گفتم باشه یه مقداریم میزارم وسط گفت نه تو اول اونو گفتی بعدش چون تو اول گفتی مهریه ۷۰۰ تا چون زن داداشت ۷۰۰ تاست بعدش درسته گفتی باشه حرف تو باشه ۱۰۰ تا ولی دیدگاه اولت مهمه میگه چرا تو میگی خونه ما ولی نمیگی حقوق ما چرا نمیگی ماشین ما از تو شوخیا برداشته حرفای منو حلاجی کرده که من چه منظوری از حرفام دارم درحالی که من از رو سادگی گفته بودم😑از هرکی پرسیدم گفته بهونه اورده واقعا موندم تو این مدت اظهار دوس داشتن میکرد منم خیلی دوسش دارم واسه همین نمیتونم با این موضوع کنار بیام و هروز گریه میکنم و شبا نمیتونم بخوابم چون اصلا فکر نمیکردم جا بزنه میخوام بدونم نظر شما چیه من کار اشتباهی کردم یا اون به هدف پول اومده بود یا نه کلا از ازدواج میتزسه و بهونه اورده الان ۱۸ روزه جدا شدیم ولی هروزم غمه چون من اهل دوستی نیستم فکر کنم شاید وابسته شدم بهش و ظاهرشم اصلا شبیه پسرای حیله گر نبود قبلا هم انگار دختری رو میخواسته و خانواده دختر میگفتند حقوقت کمه و کلی اذیتش کردن و بعدش رفته بودن مشاوره و کلا ازدواج نکرد با اون چون مشاور گفته بود که تستی که دادید خیلی تفاوت زیاده و نباید ازدواج کنی