سوال خود را هم اکنون بپرسید

پاسخ متنی و صوتی

توسط درمانگران، مشاوران و روانشناسان

دریافت در کمتر از ۲۴ ساعت

به صورت محرمانه و کاملا خصوصی

پرسش خود را هم اکنون از مشاوران ما بپرسید...
ارسال سوال

دل کندن

پرسش

تاریخ ثبت : 29 اردیبهشت 1398
905  بازدید
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست
پانزده سال پیش به آقای x علاقمند شدم. هر دو فوق لیسانس داشتیم. بعد از 5 سال و روبراه شدن وضع مالی ایشان، برای خواستگاری اقدام کردند، خانواده شان با ازدواج مخالفت کردند و تهمت به من زدند که اگردختر مناسبی بود، پنج سال پای تو نمی نشست. آقا هم نهایتا با توهین و تحقیر سبب شدند من قید رابطه را بزنم و بعد از 2 ماه با اولین خواستگارم ازدواج کردم که البته نا موفق بود و بعد از 7 سال خاتمه پیدا کرد. آقای x مجرد مانده بودند. به محض اینکه از طریق دوستان از جدایی من مطلع شدند دوباره برای ازدواج اقدام کردند و اینبار خیلی سریع ازدواج کردیم. خانواده شان هم ظاهرا مشکلی نداشتند. اما از دو روز بعد از آن مشکلات شروع شد، من به قلمروی زندگی مجردی هشت ساله اش وارد شده بودم و همه کارهای من را سرشار از ایراد میدانست. حتی یک قاشق نشسته یا میوه گندیده باعث بلوا و آشوب میشد، بندناف نبریده داشتند گاهی میشنیدم که در حمام یا نیمه شب، در حال گریه هستند و دلیلش را هم میگفتند من پسر بدی برای پدر و مادرم بودم. پدر مادرشان کینه انتخاب من را به دل گرفته بودند. گاهی گویا با سخت گیری انتقام جدایی طولانی را از من میگرفت

مهمترین سوال :
در سالهایی که من نبودم ایشان با خانواده خود درگیری داشتند و عذاب وجدان آن را به زندگی حمل کرده بودند. برای رضایت آنها سرویس اضافه به اعضای خانواده شان می دادند. اما رضایت را نمیگرفتند. درنگاه پدرشان بغض همیشگی از عدم انتخاب دختر سرهنگ فلانی پاک نمیشد. دامنه این سرویس به فرزندان خواهرشان هم رسیده بود و میگفتند تو بی لیاقتی که اگر داشتی برای تو هم این کارها را میکردم. من مجبور بودم برای آرامش خانه التماس پدر و مادرشان کنم تا با ما به سفر بیایند و میگفتند تو در اصل خودت را بزرگ میکنی با این کارها! من به خاطر کم شدن کینه آنها خودم را کوچک کردم. 2.5 سال زندگی کردیم، با توهین و تحقیر و تهدید. این اواخر بیش از حد تحمل. اما 6 ماه آخر به خودم فرصت دادم تا توانستم جواب ندادم، درمقابل تحقیر و توهین فقط لبخند روی لبم بود. قبل از عید تحملم تمام شد و نسبت به رفتار بدشان اعتراض کردم و گفتم بعد از عید یک غلطی با این زندگی میکنم و ایشان با خشم من را ازخانه بیرون پرت کردند. باید جدا شوم، شبها خوابش را میبنم، آن علاقه دلم را چنگ میزند. چه کنم با این غم کنار بیایم. پذیرش شکست ما! و پیروزی آنها که من را نمیخواستند

پاسخ نوشتاری پاسخگر به سوال شما

فاطمه علی اکبری
فاطمه علی اکبری
19 آذر 1398 ساعت 14:18

درود بر شما

توضیحات تان را خواندم. احساس شما قابل درک است.

ازدواج ملزوماتی دارد که به آنها بلوغ های ازدواج می گویند. یکی از این بلوغها، بلوغ شخصیتی است.

والدینی که مدام همه کار برای فرزند می‌ کنند، نظارت بسیاری روی او دارند و سعی می‌ کنند حتی کارهایی که خود او نیز می‌ تواند را به جایش انجام دهند، در بزرگسالی افرادی وابسته را تحویل جامعه خواهند داد. این والدین حتی گاه چیزهایی که فرزندشان به آن نیاز ندارد را هم برای او فراهم می‌ کنند و به نوعی او را کاملا وابسته به خود نگه می‌دارند.

بسیار محتمل است چنین والدینی حتی برای ازدواج و انتخاب همسر فرزندشان هم به جای او تصمیم بگیرند. در چنین خانواده هایی، هیچگاه بندناف روانی فرزندان از والدین جدا نخواهد شد زیرا والدین به دلیل مسائلی که خودشان با آنها مواجهند، اجازه چنین اتفاقی را نخواهند داد. اکثر مشکلات در ارتباطات عاطفیِ فرزندان با شریک عاطفی خودشان و ازدواج های به سرانجام نرسیده، ریشه در بند ناف بریده نشده فرزندان از پدر و مادر دارد. فرزندانی که می روند تا همان پدر یا مادرشان را در رابطه با همسر و شریک عاطفی خودشان بیرون بکشند و هر آنچه از والدین می خواستند از دیگری هم بخواهند.

آنچه که در مورد همسرتان توضیح داده اید و رفتار خودش و خانواده اش با شما، ریشه اش در همین بندناف روانی بریده نشده از والدین است. دوست عزیز، کسی که در اواخر دهه چهارم زندگی هنوز به چنین بلوغی نرسیده و اینگونه رفتار می کند و نمی تواند مدیریت مناسبی در خصوص زندگی متأهلی و روابط با والدینش داشته باشد، اصلاً مورد مناسبی برای ازدواج محسوب نمی شود و ادامه دادن با ایشان توصیه نمی گردد.

اما مسئله مهمتر، رفتار شما در تمام این سالها و پس از ازدواج است. اتفاقاتی که در همان نخستین خواستگاری افتاد، زنگ خطری بود که نشان میداد ایشان آدم مناسبی برای ازدواج نیست. شما خودتان نیز به "بند ناف نبریده" اشاره کرده اید؛ دلیل دلبستگی شما به چنین فردی چیست؟

وقتی افرادی در زندگی ما حضور می یابند که حریم و احترام ما را نادیده می گیرند دلیلش فراخوان دادن ما است. یعنی شما چنین افرادی را به سوی خود جذب می کنید. مرقوم نفرموده اید که نحوه ارتباطات شما در خانواده تان چگونه است اما به نظر نمی رسد محیطی گرم به لحاظ روابط خانوادگی به ویژه در دوران کودکی گذرانده باشید. ازدواجهای ناموفق شما تکرار همان روابط ناکارآمد گذشته است که اگر آن را به حیطه آگاهی نیاورید امکان و تکرار و آسیب برای شما وجود خواهد داشت. به حیطه آگاهی آوردن یعنی توجه به علائمی که مرتباً در زندگی ما تکرار می شوند و الگویی یکسان و مخرّب دارند.

جمله آخر نامه تان نیز بسیار مهم است. نوشته اید: آن علاقه دلم را چنگ میزند... پذیرش شکست ما! و پیروزی آنها که من را نمیخواستند

یعنی از نظر شما ماندن در زندگی ای که می دانستید مورد قبول خانواده اش نیستید و ایشان هم تابعیت از والدینش دارد و بعدها نیز برای ماندن در آن زندگی باجهای سنگین عاطفی دادید پیروزی محسوب می شود؟ شما از همان ابتدا متوجه مخالفت خانواده اش شده و این را می دانستید؛ جنگ قدرت راه انداخته بودید یا می خواستید ازدواج کنید؟ کدام علاقه دلتان را چنگ می زند؟ مگر در این زندگی جز تحقیر و توهین و انتظارات نابجای همسرتان و خانواده اش چیز دیگری هم بوده که در حد چنگ زدن دلتان باشد؟

اینها دقیقاً همان نکاتی است که باید در موردش دقت فراوان بکنید. اینکه چرا به عنوان بانویی شایسته، خودتان را لایق احترام خانواده همسرتان نمی دانستید (اگر می دانستید فقط در پی حفظ احترامات بودید نه انجام کارهایی که باعث کوچک شدن و احساس تحقیر شدن تان شود). عشقی که با تألمات شدید همراه باشد، عشق ناسالم است. وقتی بسیاری از ویژگیها، ارزشها و رفتارهای طرف مقابل را نمی ‌پسندیم و با این حال با آنها کنار می ‌آییم و فرض را بر این می‌ گذاریم که اگر بهتر از اینکه هستیم ظاهر شویم و اگر بیشتر محبت کنیم و خودمان را علاقه ‌مند نشان دهیم می‌ توانیم او را تغییر دهیم، شیفته بی ‌جهت هستیم و عشق بی ‌تناسب داریم.

به نظر می رسد ارتباطات شما تابع یک الگوی مختل است و شما نیز بالغانه دست به انتخاب نمی زنید. درواقع وارد ارتباطاتی می شوید که منجر به شکست شود و خیری برای شما نخواهد داشت. ازدواجی که به فاصله دوماه از شکست عشقی صورت بگیرد نمی تواند انتخابی بالغانه باشد و محکوم به شکست است.

اما خوب بود که قبل از وارد شدن همسر فعلی به زندگیتان، دلیل برهم خوردن زندگی اولتان را خوب چک می کردید. مسیر ناکامی شما در عشق و ازدواج (هر دو ازدواج)، حتماً نکات مشترک زیادی دارد که شما اولی را نادیده گرفتید و وارد زندگی دوم شدید. 

احساسات شما و رنجهایی که متحمل شده اید قابل درک است اما بهترست ضمن خاتمه دادن به چنین زندگی ای، به دنبال چرایی و ریشه این اتفاقات باشید نه افسوس خوردن برای تصویری که از ایشان در ذهن خودتان ساخته بودید یا برخی لحظاتی که برایتان مطلوب بوده است. دلیل این اتفاقها و یافتن مسیری که ختم به چنین نتیجه ای شد به شما کمک خواهد کرد که راه تکرار را ببندید و بتوانید مسری تازه برای خودتان تعریف نمایید. موفق باشید.


از اعتماد شما سپاسگزارم

علی اکبری-خانه توانگری طوبی


معرفی کتاب
زنان شیفته نوشته رابین نوروود
رهایی از زندان ذهن نوشته متیو مک کی و کاترین سوتکر

معرفی درس
رهایی از بی ارزشی
رهایی از تنهایی
معرفی کتاب :
+
معرفی فیلم/مقاله :
+
معرفی دروس غیر حضوری :
+
اکشن پلن :
+
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست

سوالات مشابه