پاسخ متنی و صوتی
توسط درمانگران، مشاوران و روانشناسان
دریافت در کمتر از ۲۴ ساعت
به صورت محرمانه و کاملا خصوصی
سلام
نامه شما را خواندم
احساس خستگی و ناامیدی از روابط بی نتیجه را در متن نامه تان حس کردم.
قسمتی از نامه شما توجه مرا جلب کرد، زمانی که وارد رابطه ای می شوید "ترس" دارید که ایشان به شما وابسته شوند و نتوانید بدون دل شکستن پسش بزنید و انگار این ترس تمام نمی شود باز هم "ترس" دارید وارد رابطه ای شوید و بعد از دلبستگی رها شوید.
ظاهرا چیزی که به خوبی دست به کنترل رفتارهای شما و در آخر ناامیدی تان زده است "ترس" است. ترس از رها شدن و ترس از دست دادن و تنها ماندن.
زمانی که ما وارد رابطه ای می شویم به اندازه سهم خودمان می توانیم مسئولیت آن رابطه را به عهده بگیریم. برای مثال ما با فردی آشنا می شویم که بعداز گذشته یک ماه متوجه رفتارهای چسبنده او می شویم. این رفتارها به خاطر اینکه رفتارهای بالغانه ای نیستند می تواند آزاردهنده باشد برای مثال مدام تماس می گیرد، همیشه باید به او گزارش دهید که چه می کنید، شما را کنترل می کند و....اینها باعث می شود که کلافه شوید و به این نتیجه برسید ایشان برای یک رابطه سالم و بالغانه هنوز به اندازه کافی بزرگ نشده اند و بخواهید تصمیم بگیرید این رابطه را تمام کنید و اینجا با "احساس گناه" روبرو می شوید که با اتمام این رابطه دل طرف مقابلتان را می شکنید و این دل شکستن و احساس گناه می تواند شما را در رابطه ای که احساس خوبی ندارید نگه دارد. به نظرم این احساس گناه را بعید نیست جز در روابط عاطفی در روابط دیگری هم تجربه نکنید مثل روابط خانوادگی، روابط دوستانه، روابط شغلی و روابط اجتماعی.
اگر شما بعداز بررسی ویژگی فردی، معاشرت با ایشان به این نتیجه رسیدید که با توجه به ویژگی های شخصیتی متفاوتی که دارید ایشان نمی توانند همراه مناسبی برای شما باشند آیا به معنی این است که دل ایشان را شکسته اید؟
اگر این فرض درست باشد چطور بدون شناخت از طرف مقابل مان بدانیم می توانیم با ایشان ادامه دهیم یا نه؟
پس درواقع این احساس گناه برداشت شماست به خاطر اینکه باور شما این است که با تصمیم برای اتمام رابطه ای که متناسب با معیارهای شما نیست شما دل ایشان را شکسته اید و اصطلاحا "آدم خوبی نیستید" و انقدر زیرکانه ذهن تان فریب تان می دهد که اگر میخواهی آدم خوبی باشی پس......
اشاره داشتید که "3 تا تجربه من به شدت متفاوت و به شدت در بدترین شرایط ممکن روحیه ام رو خراب کرد" توضیحی در مورد رابطه هایتان نداشتید که بررسی کنیم مخرج مشترک این سه رابطه که به یک نتیجه مشابه رسیده اند چیست؟ چه چیزی باعث می شود سرانجام روابط ما یکی باشد؟ ما چه بخشی از خودمان را نشان می دهیم که در هر رابطه ای که وارد می شویم پایان مشابهی رخ می دهد؟
اینکه کلاس می روید و سعی می کنید حفظ ظاهر نمایید بد نیست اما سوال من از شما این است آیا کلاس رفتن و وارد رابطه ای نشدن به حل مسئله شما کمک می کند یا صرفا همان احساس ترسی که اشاره به آن داشتید را کم می کند؟ به نظرم این راهکارها بیشتر برای کاهش موقت احساس تان می باشد تا اینکه به حل مسئله تان بپردازد چرا که به عنوان بانویی 27 ساله به رابطه ای سالم و بالغانه نیاز دارید.
در قدم اول به این احساس ترسی که تجربه می کنید بپردازید. از اینکه می ترسید وارد رابطه شوید این ترس برایتان چه معنایی دارد؟
آیا هر اتمام رابطه ای به معنای شکستن دل طرف مقابل می باشد؟ آیا می شود قبل از اتمام رابطه در مورد مسائلی که قابل حل هستند صحبت کرد؟ آیا می توان برای ساختن یک رابطه خوب تلاش کرد و لزوما منتظر یک رابطه خوب از پیش آماده نباشیم؟ آیا بعد از تلاش ها و تغییر نکردن رابطه می توانیم با یک گفتگو در مورد مسائلی حل نشده رابطه، تصمیم خودمان را اعلام کنیم و نظر طرف مقابل مان را جویا شویم ؟ می خواهم به شما بگویم می توانید قبل از اتمام رابطه برای بعضی از تغییرات لازم در رابطه با هم گفتگو کنید و اگر به نتیجه ای نرسیدید می توانید رابطه را تمام کنید.
زمانی که احساس گناه می کنید از تمام کردن رابطه، قبل از این احساس چه فکری دارید که آن فکر باعث احساس گناه تان می شود. برای مثال "آدم خوب، دل کسی رو نمیشکنه" آیا اگر رابطه ای با معیارهای ما همخوانی نداشت و با حفظ ارزشمندی طرف مقابل، تصمیم مان را به ایشان اعلام کردیم به معنای این است که ما آدم خوبی نیستیم؟
در آخر:
اگر میخواهید رابطه عاطفی خوبی را تجربه کنید باید مهارت ارتباطی هم تقویت کنید. درست تر دیده شوید . در زمین بازی مورد علاقه تان حضور داشته باشید. گاهی از خانواده و دوستان مورد اطمینانتان بخواهید شما را به دوستان موردتاییدشان معرفی نمایند.
باتوجه به اینکه اشاره داشتید گاهی افکار خودکشی به ذهن تان خطور می کند به شما پیشنهاد میکنم از درمانگر حضوری کمک بگیرید تا بررسی جزئیات بیشتر به شما برای عبور از این مرحله کمک نمایند با این حال به نظرم خواندن کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید، ترجمه دکتر حسن حمیدپور، انتشارات ارجمند فصل 6(رهاشدگی)، فصل 12 (نقص/شرم) و فصل 14 (اطاعت و ایثارگری) می تواند به شما کمک نماید.
باتشکر
زهرا محمدی- خانه توانگری طوبی