من ٤ سال با آقاي ٣٤ ساله ازدواج سفيد داشتم، شروع رابطه از سمت من بود ولي بعد از ٦ ماه علاقه اش به قدري بود كه انگشتري تهيه كرد و گفت تو فرصت مناسب عقد ميكنيم، تو اين ٤ سال ٣ بار قصد داشت بياد براي خواستگاري، ولي شرايط خونه و منزل پدريم مناسب نبود و عقب ميافتاد. منزل پدر من ١ ساعت با تهران فاصله داره و من كارمند يه شركت بودم در تهران، همسرم براي اينكه راه دور بود به من ميگفت نرو خونه خودتون. شب ها بمون همين جا از اينجا ميري شركت. ١ سال آخر تقريباً بيشتر از ٥ روز هفته پيشش بودم، تا اينكه ٤ ماه پيش خودش گفت كه ديگه بیام خواستگاري و من هم قبول كردم. تو اين مدت ١٠ سالي كه كار كردم تقريباً همه ي سرمايه ام رو دادم به خانواده ام كه خونه ي جديد زودتر تموم بشه براي خواستگاري. همسر من معتاد بوده، البته الان ٦ ساله كه پاكه. كارش سرآشپزه. ساعت كاري زياد. اين اواخر غر زدنهاي من و تصميمش برای ازدواج كلي بهش فشار آورد. به شكلي كه ناگهان توی ٢ هفته، رفت تو غار تنهايي مردونه اش. تو خونه حتي دوست نداشت صدام رو بشنوه، چه برسه رابطه!
من هم وسايلم رو جمع كردم، اومدم خونمون، الان هم با خبرم از فارس در اومده و دنبال لاابالی گری هست
ولي ميخوام برش گردونم

مهمترین سوال :
امیدی هست؟ میشه برش گردونم؟ یا اینکه باید بیخیال این رابطه بشم؟ با 4 سال زندگیم که به پاش ریختم چه کار کنم؟