سوال خود را هم اکنون بپرسید

پاسخ متنی و صوتی

توسط درمانگران، مشاوران و روانشناسان

دریافت در کمتر از ۲۴ ساعت

به صورت محرمانه و کاملا خصوصی

پرسش خود را هم اکنون از مشاوران ما بپرسید...
ارسال سوال

رابطه عاطفی بعد۱۲سال خاتمه یافت

پرسش

تاریخ ثبت : 10 آبان 1397
1,321  بازدید
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست
سلام وقت بخیر
من رابطه ای داشتم تقریبا ۱۲سال ادامه داشت حالا تمام شد و به ازدواج ختم نشد و ایشون دارن ازدواج میکنن
اصلا حالم خوب نیست البته این اتمام رابطه نتیجه صحبت و راهنمایی شما و همکارانتونه
این اقا ۴سال کوچکتر از من هستند و من هم راضیم و خودمم گفتم بهترین کاره اما زبون اینو میگه و دلم و فکر و همه وجودم درگیر ایشونه و نمیتونم فراموشش کنم ،حوصله هیچ کاریو ندارم کار و زندگی و درسم همه ریخته بهم من بهترین روزای عمرمو با ایشون گذروندم تقریبا از۲۲ سالگی با هم بودیم اینقدر به ایشون تعهد داشتم که هیچ مردی رو وارد زندگیم نکردم
داغونم.الانم میگه اگه مشکلی نداری میتونی بمونی ولی خودت اسیب میبینی میخوام برم از زندگیش چون نمیخوام به همجنس خودم به ی زن خیانت کنم اما هنودوسش دارم نمیتونم فراموشش کنم
ایشون همه این سالهابا حس و افکار خوبش زندگی منو عوض کرد و من با ایشون راهمو پیدا کردم
البته ی اشتباه داشتم اونم اینکه از عشق و محبت زیاد دیگه خودمو کنار زدم زندگیم شد ایشون هر چی میگفت و هر خواسته ای داشت انجام میدادم حتی اگه خلاف میل و اعتقاداتم بود
لطفا راهنماییم کنید چکار کنم؟!!!! واسه این چیزایی که بدست اوردم تلاش کردم و وقت گذاشتم نمیخوام این اتفاق کار و درس و زندگیمو بهم بریزه
ممنون

مهمترین سوال :

پاسخ نوشتاری پاسخگر به سوال شما

مونا گوشه
مونا گوشه
13 آبان 1397 ساعت 00:13

سلام دوست عزیز

نامه شما را خواندم، اینکه حال روحی سختی را پس از اتمام رابطه عاطفی 12 ساله دارید می گذرانید بسیار قابل درک است، و گذشتن از این مرحله نیاز به زمان دارد.از دست دادن رابطه عاطفی مثل گذراندن دوران سوگ است و لازم است که مراحل سوگ طی شود، مرحله اول شوک و انکار هست و باور نمی کنید که این اتفاق افتاده و ممکن است فکر کنید که مقطعی است و دوباره برمی گردید به رابطه، بعد ممکن است خشم پیدا شود نسبت به خود و یا نسبت به ایشان خشم داشته باشید که چرا مسیر رابطه اینطور پیش رفت و دنبال مقصر یابی و ...  و بعد مرحله چانه زنی است و تلاش بر اینکه به نوعی راهی برای ماندن و برگشتن پیدا شود مثل این نکته که گفتید " می گه اگه مشکلی نداری میتونی بمونی ولی خودت اسیب میبینی"  اینها راه و روش ها و چانه زدن هایی است برای نپذیرفتن این پایان. و بعد از آن افسردگی به سراغ شما می آید، شاید دچار بی انگیزگی و بی معنایی شوید، اما در نظر داشته باشید که این هم یک مرحله است و گذراست و بعد از آن شما به پذیرش واقعیت و کنار آمدن با آن می رسید برای رسیدن به گام آخر ممکن است که بسیار بین این مراحل  رفت و برگشت داشته باشید.

توجه به نکات زیر می تواند به شما کمک کند که از این  مرحله از زندگیتان راحت تر عبور کنید.

1- قرار نیست شما چیزی را فراموش کنید، این رابطه بخش مهمی از زندگی شما بوده و حتما خاطرات و لحظات خوشی را درش سپری کرده اید، بنا براین پایان رابطه به این معنی نیست که شما باید این خاطرات را فراموش کنید، شما می توانید این تصاویر را داشته باشید در عین این حال که به خودتان یاد آوری می کنید به دلایل منطقی تصمیم به این جدایی گرفته اید. بنا براین احساس دلتنگی و غم و اندوه خیلی عجیب نیستند و شما بهتر است خود را به خاطر این عواطف سرزنش نکنید.

2-در نظر داشته باشید که هر نوع تماس و ارتباطی با ایشان مانع از عبور شما از این مرحله می باشد و به نوعی سر خود را کلاه گذاشتن به حساب می آید. هیچ رابطه عاطفی نمی تواند به دوستی معمولی تبدیل شود و شما با این کار صرفا وقت خود را تلف می کنید.

3- اگر تمام تخم مرغ های خود را در یک سبد بگذارید با افتادن آن سبد دست شما خالی می شود، زندگی شما جنبه های دیگر هم دارد که رابطه عاطفی بخشی از آن است، با نادیده گرفتن حوزه های دیگه و وزن اضافه به این رابطه دادن خود را در یک بی ارزشی مضاعف فرو می برید. جنبه های اجتماعی و تحصیلی و شغلی خود را تقویت کنید  تا بتوانید به زندگی خود برگردید.

4- با خلوت کردن با خود و همینطور کمک گرفتن از درمانگر می توانید متوجه شوید که چه نقاط ضعف و قوتی داشتید در رابطه عاطفیتان، بین صحبت های خود فرمودید با عشق و محبت زیاد خودم را نادیده می گرفتم، این موضوع ارزش پیگیری دارد که ببینید به چه علتی این کار را می کردید، چه باوری این زیر بوده که باعث می شده شما این رفتار را انجام دهید، آیا ترس از دست دادن بوده ؟ یا از بی ارزشی ناشی می شده. و اگر هر کدام باشد با بررسی و تمرکز روی مسئله بتوانید رابطه عاطفی بعدی را بهتر بسازید و پیش ببرید.

5- بعد از بررسی های خود، غم ازدست دادن را چشیدن و انکار نکردن، نقطه ضعف و قوت خود را دیدن، کم کم می توانید به پذیرش موضوع برسید در این زمان، حلقه حمایتی دوستان می تواند برای شما بسیار موثر باشد و کمکتان کند از مرحله افسردگی عبور کنید و به زندگی عادی برگردید.

امیدوارم که با زمان دادن به خودتان و همینطور گام های موثر برداشتن ، کمک کنید که از این مرحله نه چندان آسون عبور کنید.

با تشکر از اعتماد شما

مونا  گوشه - خانه توانگری طوبی

ادبیات محترمانه و بدون قضاوت : 3
کارآمدی پاسخ : 4
معرفی کتاب :
+
معرفی فیلم/مقاله :
+
معرفی دروس غیر حضوری :
+
اکشن پلن :
+
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست

پاسخ پرسشگر

13 آبان 1397 ساعت 08:12
سلام وقت بخیر در واقع علت اینکه هرکاری حتی خلاف میل و اعتقاداتم واسش انجام میدم علاقه شدید بود اگه ایشون سرما میخورد من تب میکردم ،و هر جور نیازی که داشت تامین کردم حتی خلاف میلم و اعتقاداتم دیروز هم حالمو پرسید و گپ زدیم و گریه کرد بابت اتفاقات و دیشب دعوامون شد و گفت کلا فراموش این رابطه رو فراموش کن،اخلاق خاصی داره که کمتر خانومی میتونه باهاش کنار بیاد توی این سالها ۳مرتبه شکست عاطفی داشته ی ازدواج ناموفق،ی نامزدی ناتمام و... در همه این شکستها کنارش بودم اگر بلاکش کنم تلگرام اینستا واتساپ و ... خودم کلافه میشم با این حال به نظرتون بلاک کردن ایشون کمکی به من میکنه یا شدت میده تمام پیامها و ایمیلهای این سالهای رابطه را دارم گهگاه میشینم.میخونم میخندم.گریه میکنم میرم اینستا خانواده اش ببینم چ خبره میخوام مطمین شم ازدواج کرده یا نه فکر میکنم دروغ میگه با اینکه میدونستم رابطه ما ی روز تموم میشه الان نمیتونم باور کنم که این همون روزه اتمامه و اینکه با این وضعیت اگه ازدواج کنم به نظرتون وضعیت بهتر میشه،تمام این سالها فکرم ایشون بود و همه خواستگارها را به بهانه ای کنار زدم کسانی که واقعا و عمیقا عاشقم بودند یادمه یکیشون صبح بعد جشن نامزدی ساعت۶ صبح پیام داد اونکیه که از فرشته مهربونتر از ....... اره منم و تو هنوز منو نشناختی خیلی نامردی یا کسی که از ۱۰ سالگی دوسم داشت و وضعیت مالی فوق العاده ای هم داشت و پول و ثروت و اخلاق و ... هر دختری رو جذب میکرد کنار زدم چون یکیو داشتم.که دوانه وار دوسش داشتم و موارد این چنینی بسیار برام.مهم نبودن اونا چون یکیو داشتم که دنیام بود و بهم ارامش میداد نمیدونم شاید آه اونا دامن گیرم شده، بالاخره منم باید درک.کنم اونا چی کشیدن این قانون دنیاست تا این حد پیش رفتم که کنکور شرکت کردم ۶ماه سرکار نرفتم که درس بخونم برم دانشگاه شهر دیگه خونه بگیرم که توی رابطه ازاد باشم که متاسفانه نشد عجیب و جالب رتبه های چند هزار بالاتر از من قبول شدن و من نه و اگه شهر خودمو میزدم صد در صد قبول بودم خوشنویسی کار میکردم گفت زبان یادبگیر لازمه واسه کار در فلان جا تا اخر سال باید حرفه ای شی من خوشنویسی که عشقمه رها کردم و چسبیدم به زبان البته خودم زبان را دوست دارم اما واسه خوشنویسی هم تلاش کردم خلاصه کمکم کنید لطفا مراحلی که فرمودید گویا خیلی زمان میبره چکار کنم زودتر جمع شه این ماجرا و ازدواج کردنم کمک به قطع این ریسمان عاطفی میکنه؟ یا اینکه فعلا اصلا به ازدواج فکر نکنم؟ ممنون از لطفتون
معرفی کتاب :
+
معرفی فیلم/مقاله :
+
معرفی دروس غیر حضوری :
+
اکشن پلن :
+
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست

سوالات مشابه