پاسخ متنی و صوتی
توسط درمانگران، مشاوران و روانشناسان
دریافت در کمتر از ۲۴ ساعت
به صورت محرمانه و کاملا خصوصی
سلام خدمت شما خانم ؟
شرایطی که عنوان کردید، در عین پراکندگی ، قابل درک و همدلی است و خیلی متاسفم که چنین احساساتی را دارید تجربه می کنید.
دو روند شکل گیری مفهوم اعتماد در انسان :
1- اعتماد بنیادی ترین و اولین نیازیست که از لحاظ روانشناختی ، در کودک انسان وجود دارد که بناست به بهترین شیوه ، این نیاز ، برآورده شود و کودک ناکام نماند. هرچه این مسیر ناکام کننده تر باشد( اولین ارتباط نوزاد انسان با مادر ) و این نیاز به شیوه ی درست، ارضاء نشود، کودک رفته رفته دنیای اطرافش را ناامن و ترسناک برآورد می کند و با بالا رفتن سن نیز در تمام روابط یا به دنبال امنیت نداشته اش است و یا خود را در حصاری قرار می دهد که از این منظر آسیب نبیند.
2- یا این ارتباط اولیه آنقدر پاسخ دهنده و همیشه در دسترس و حمایت کننده باشد تا جایی که در مسیر بزرگ شدن ، چشم کودک چیزی جز یک دنیای امن را نشناسد و این احساس امنیت افراطی را به تمام روابط بزرگسالی اش ، تعمیم دهد ....
واقع اش این است که دنیای نه جای آنقدر ترسناک و ناامنیست که دسته ی اول می پندارند و نه جای آنقدر امنی است که بتوان اعتماد صد در صد به آن کرد و با خیال آسوده زندگی کرد.
زندگی در بزرگسالی هشیاری می طلبد و هر چه شما برای آگاهی و هشیار شدن خود هزینه و تلاش کنید، زندگی قشنگ تر و ارتباطات بهتری را برای خود می سازید.
در رابطه با ارتباط عاطفی و زندگی زناشویی درست است که اولین مقوله ، اعتماد است ولی این اعتماد بالغانه با اعتماد کودک معصوم ، خیلی متفاوت است.
دوست عزیز در بهترین حالت هم در " سفر زندگی " پیش می آید که گاهی از بهشت معصومانه ای که درش قرار گرفته ایم، به بیرون پرتاپ شویم و این بسیار رنج و درد با خود دارد. حس " کودک یتیمی را پیدا می کنیم که نمی داند پس از آن چه کند و به چه کسی یا چه جایی امید ببندد و اعتماد کند. شاید بیشترین زخم های انسان ها در طول تاریخ ، از همین مقوله باشد و به خاطرش چه شعرها که نسروده اند و چه داستانهای جانسوز که ننوشته اند !!!
ولی دوست من این واقعیته که باهاش روبه رو هستیم و این نوع نتیجه گیری که " پس دنیا ترسناک است " ، فقط شما را از حرکت در مسیر درست غافل می کند و یا باعث می شود که باز در سیک و چرخه ی تکرار بیفتید.
راهکار عملی
اولا : بدانید که گاهی ممکن است دچار یادآوری های اینچنینی بشوید چون به هر حال زندگیی بوده که به هم خورده و تمام شده و حتما خاطراتی را هم با خود در ذهن شما ، حک کرده است .
دوما : حس رهایی و خوبی که امروز دارید را با مرور اجباری خاطرات " بد " بر هم نزنید در نهایت با این کار به این این نتیجه گیری هم برسید که یا "ایشان " بد و حقه باز و مادی بودند و یا به "خود" نسبت سادگی و رودست خوردن بدهید، چه دردی را دوا خواهد کرد ؟ به نفع تان نیست که اینها را دائم مرور کنید.
سوما : هدفگذاری هایی که برای خود دارید را با برنامه ریزی های دقیقی که احتمالا برایش طراحی کرده اید ، دنبال کنید و مسیر ورود به بازار کار یا ارتباط اجتماعی و یا ارتباط عاطفیِ بعدی را با آگاهی بیشتر ( نه زیاد سفید دیدن و نه زیاد تاریک دیدن ) طی کنید.
برای کسب این آگاهی ها پیشنهاد می کنم به بخش بسته های آموزش غیر حضوری سایت خانه ی توانگری مراجعه کنید و پکیج مناسب خود را تهیه کنید که می تواند در این مسیر کمک زیادی به شما بکند( یادتان باشد همه ی ما تله هایی در روان مان داریم که فقط به آگاه شدن از داشتن اش نباید بسنده کنیم بلکه برای بیرون آمدن از آن باید کاری کنیم ) .
برای ارتقاء در روابط اجتماعی و شغلی دوره ی " شخصیت شناسی MBTI " و برای درک بهتر مفهوم زندگی دوره ی " سفر زندگی " دوره هایی بسیار موثر و کاربردی خواهند بود.