سلام.احساس میکنم قاتلم یه ادم خطرناک که کنترلی روی رفتارهاش نداره و ممکنه به دیگران (خانواده اش که مهم ترین و باارزش ترین اشخاص توی زندگی اش هستند) حمله کنه و صدمه بزنه (البته که تا الان حتی فکرشم نکردم و انجام ندادم ولی امشب با تعریف های خواهرم و صحبت هامون متوجه شدم دارم کم کم به یک دیوانه ی زنجیری تبدیل میشم). می ترسم خیلی میترسم نمی دونم چی کار کنم توی اوج فشار درس و کار یهو بفهمی که این خودت نیستی و تسخیر شدی . می ترسم . من توی بچگی از دیدن فیلم ترسناک و خوندن کتاب ترسناک محروم بودم ولی برای اینکه خیلی احساساتی بودم و وابسته میشدم و شکست می خودم (تله مهرطلبی داشتم) تصمیم میگیرم که دیگه شکست نخورم و از بقیه یه جورایی انتقام بگیرم یا حداقل جلوتر باشم پس خواستم احساسشون رو بفهمم و باهاشون در ظاهر خوب باشم ولی در پشت بهشون پوزخند بزنم فکرشون رو بخونم و بتونم با حرف هام زندگی شون رو بهم بریزم یا درست اش کنم الان می تونم رابطه ها رو درست کنم یا قطع کنم می تونم یه جوری حرف بزنم که بشه سوتفاهم درست کرد یا میتونم فکر مردم رو تقریبا بخونم حتی یکبار دقیقا عین جمله ای که دوستم داشت فکر میکرد رو بهش گفتم و اون واقعا تعجب کرد جون حتی یه و هم جا ننداخته بودم می تونم تو روح مردم نفوذ کنم با تمرکز زیاد میتونم به فکر ها و ارتباطات روحی ای که می خوام برسم (منظورم اینه که اگه واقعا تمرکز کنم می تونم با نگاه کردن به یه فرد کلی اطلاعات از زندگی اش به دست بیارم و یا حتی باهاش ارتباط برقرار کنم و خودمو بهش نزدیک کنم البته فکر کنم بتونم چون تا حالا به طور عملی حال نداشتم و وقت نزاشتم چون باید تمرکز خیلی بالا داشته باشی که نیرو و توان زیاد می خواد که من نمیذارم) و دقیقا از همین توانایی ها می ترس
مهمترین سوال :
