با سلام و خسته نباشید
نزدیک به پنج ساله که با آقایی دوست شدم. اوایل رابطه خوب بود و ایشون توجه و محبت متعادلی داشتند
بعد ازمدتی که من بهشون علاقه‌مند شدم رفتارشون تغییر کرد
وقت خیلی کمی به من اختصاص میدادن
سرد و بی‌توجه بودن و وقتی اعتراض می‌کردم می‌گفتن پرتوقعم
حتی برای تولد هم کاری نمی‌کردن و کلا تو این پنج سال شاید سه‌بار برام هدیه گرفتن
به هرصورت خیلی عذاب می‌کشیدم و توانایی جدا شدن نداشتم
هروقت هم باتمام ناتوانی می‌گفتم باید جدا بشیم مخالفت میکرد
خیلی وقته حالم بده و دچار افسردگی شدم
حتی لحظه‌ای نمی‌تونم بهش فکرنکنم
شش ماه پیش باهاش به هم زدم به مدت سه ماه
خیلی حالم بدتر شد و درنهایت مجبور شدم دوباره به صورت یه رابطه کاملا معمولی برگردم. الانم میدونم اشتباه می‌کنم و حالا صحبت از ازدواج می‌کنه در شرایطی که من سرکار نرم و چون سنم زیاده باید زود هم بچه‌دار بشیم. خیلی می‌ترسم میخوام جدا بشم و کاملا تمومش کنم ولی انگار با یه زنجیر بهش وصل شدم. چکار کنم تا بتونم خودمو از این وضعیت وحشتناک نجات بدم
میدونم که مشکل از خودمه که نمی‌تونم تمومش کنم 😔
باسپاس

مهمترین سوال :