من 36 سالمه و همسرم 33، شغلش راهنمای تور و من دانشجوی گرافیک لیسانس دوم هستم. 10 سال پیش با هم در دانشگاه آشنا شدیم و به اصرار ایشون بعد 3 سال ازدواج کردیم، همسرم همیشه توی صحبت هاش میگفت که اهل ازدواج نبوده و چون خیلی به من علاقمند بوده با من ازدواج کرده بخاطر شرایط سنتی ایران. مسئله اصلی من اینه که ایشون همیشه در مورد هر چیزی میخوان صحبت کنن بصورت شخصی اسم میبرن، مثلا اتاق من، یا من دوست دارم برم فلان جا، کلمه ما براشون غریبه است، اهل پس انداز نیست، اصلا برنامه ای برای رشد زندگی نداره، طی سال گذشته اخلاقش خیلی عوض شد کمتر از همیشه وقت میگذاشت، با افرادی که توی تور آشنا شده بود صمیمی شد و دی ماه گدشته بعد از مشاجره به من گفت میخواد ازم جدا بشه، از اول رویاهاش رو با من نمیدیده و من در کنارش جایی نداشتم، یک مدت هی چند روز چند روز رفتن و اومدن تا بعد یکماه گفت حالم خوب نبود و میخوام جبران کنم. علائم افسردگی رو هم داشت، گفت خیانت نکرده و با کسی نبوده اما بعد برگشتنش من تعییر چندانی در رفتارش نمیبینم، هنوز هم از کلمه ما فراریه، هنوز هم سختشه با هم وقت بگذرونیم، وقتی درخواست مکالمه میکنم و خواسته ام رو مطرح میکنم عصبی میشه
مهمترین سوال : تمام مدت جبهه داره به حرفهای من، لجبازی میکنه، هر حرف من براش حکم دستور داره، در صورتیکه خیلی مواقع من خواسته ام زو مطرح میکنم، مثلا توی یکی از صحبتهامون، من گفتم دلم میخواست ماشین داشتیم، گفت اونم دلش خیلی چیزها میخواد، پرسیدم مثلا چی؟ گفت شخصیه. من ناراحت شدم از این حرفش و گفتم چرا اینطوری میگی، گفت چون تو هجوم میاری بهم! تمام مدت سعی میکنه یک مرز بین خودش و من بگداره، اینکه دور نگهم داره، گیجم. نمیدونم الان حالش خوب نیست باید صبر کنم یا اصلا ایشون آدم مسوليت پذیری نیست و با شلوغ کاری طفره میره از پذیرفتن مسوليت زندگی، سر حرفاش نمیمونه، خودش پیشنهاد یک تفریح دو نفره میده اما بعد بهونه کار میاره و کنسل میکنه، همیشه همینطوره، اصلا مایل نیست به وقت گذاشتن دو نفره، جمعی باشه چرا اما دو نفره نه. نمیدونم چه رفتاری انجام بدم؟ همش شک و دودلی دارم، شخصیت و نوع رفتارش باعث سردرگمیم شده، بخاطر رفتن یکماهه اش دچار اضطراب شدید هستم و همش میترسم تکرار بشه، حرفهاش ترسوندتم و نمیدونم چه عملکردی باید داشته باشم، لطفا راهنماییم کنید.