سوال خود را هم اکنون بپرسید

پاسخ متنی و صوتی

توسط درمانگران، مشاوران و روانشناسان

دریافت در کمتر از ۲۴ ساعت

به صورت محرمانه و کاملا خصوصی

پرسش خود را هم اکنون از مشاوران ما بپرسید...
ارسال سوال

بزرگ شدن در خانواده ای متشنج

پرسش

تاریخ ثبت : 08 تیر 1398
1,417  بازدید
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست
سلام من یه دختر 25 ساله ام از وقتی کوچیک بودم یادمه وقتی نقش پدر توی ذهنم بهم ریخت اونم وقتی که فهمیدم به مادرم خیانت کرده اونجا بتش برای من شکست و همه ی واقعیت های شخصیت این آدم خورد تو صورتم .
من خیلی ساله ازش متنفرم حتی وقتی بغلم میکنه همیشه با همه بداخلاقه مخصوصا با مادرم من هم یه عالمه تنفر دارم برای این زندگی یه عالمه عذاب وجدان برای اینکه نمیدونم وسه مامانم چیکار کنم و یه عالمه فشار که نمیتونم حرفی بزنم حالا میخام ازدواج کنم طرفمو دوست دارم ولی داره دست دست میکنه برای خواستگاری اومدن من میخام که زوودتر بیاد و منو ببره دلم نمیخاد دیگه با این آدما زندگی کنم . ولی هیچی درست نمیشه من چیکار کنم نمیتونم احساساتمو تو بعضی مسائل کنترل کنم

مهمترین سوال :
من چیکار کنم نمیتونم احساساتمو تو بعضی مسائل کنترل کنم از خانواده ام متنفرم از روزایی که بابامو میبینم بدم میاد هیچ وقت نمیتونم باهاش ارتباط بگیریم

پاسخ نوشتاری پاسخگر به سوال شما

الهه دهقانیان
الهه دهقانیان
14 مرداد 1398 ساعت 18:44

باسلام واحترام

نامه تان را خواندم و واقعا بابت احساس و تجربه تلخی که داشته آید متاسفم. مخدوش شدن چهره پدر یا مادر دقیقا زمانیکه آنها برای کودکشان حکم خدای روی زمین را دارند  بسیار ناراحت کننده وآسیب زننده می‌باشد.خیانت از جمله مواردیست که اعتماد بی قید و شرط را از فرزندان سلب میکند وجایگزین  آن کینه وانتقام وخشم  میشود. شما درگیر اتفاقی تلخ  شده آید ، زمانیکه توان استدلال را نداشته آید وچاره ای جز تسلیم شدن در چنین شرایطی نداشته آید.اما با وجود تمامی اتفاقات و تجربیات بد وناراحت کننده نقشه راه درست چیست؟ آیا میتوان آینده را فدای گذشته عذاب آور کرد؟در اینکه پدر و مادر مسؤل تامین آرامش و امنیت فرزندانشان هستند شکی نیست،(ا حساس آرامش، امنیت، سلامت اخلاقی، احساس رضایت از زندگی خانوادگی و شادمانی، از حقوق اصلی و اولیه هر فرزندی در خانواده است.)
همین طور پدر و مادر باید به این بینش برسند که در مقابل فرزندانشان متعهد هستند ، اما با تمامی این تفاسیر نکاتی در نامه تان وجود دارد که در صورت عدم توجه به آنها فاصله ای با سرنوشت مادرتان ندارید.

قبل از هر چیز باید بدانید که خشم از پدرتان یعنی ماندن در باتلاق خاطرات تلخ  و تاریک گذشته که به تدریج شما را به کام خود فرو میبرد ، چراکه بار منفی هیجانات وافکاری که مدام در ذهنتان مرور میکنید آتش نفرتتان راشعله ور نگه میدارد که نتیجه ای جز ناراحتی ودر نهایت افسردگی و وسواس نخواهد شد.خشمی که بسیاری از ابعاد زندگیتان را تحت تاثیر قرار میدهد( نحوه برقراری رابطه عاطفی، ازدواج، زندگی مشترک، تربیت فرزندان وتصمیم گیری در موقعیت های مهم زندگی)

مورد دیگر اینکه اکنون ودر چنین شرایطی شما فقط در مقابل خودتان و آینده تان مسؤلید و نباید قربانی روابط بررسی نشده وغیر متعهدانه پدرتان باشید ، همچنین هیچ مسولیتی در این زمینه نسبت به مادرتان بر عهده شما نمیباشد که شما دچار عذاب وجدان شده آید.

راهکار برون رفت از این شرایط ساده نیست اما اگر شما خواهان داشتن آرامش واحساس خوب در زندگیتان هستید پس نیاز است که یک بار مزایا ومعایب مرور این خاطرات تلخ  را مورد بررسی قرار دهید وپرونده این ماجرا را برای  همیشه ببندید . همچنین به واسطه این تجربه واتفاق غیر قابل هضم قطعا تله های شخصیتی در شما شکل گرفته است که بدون شک در رابطه عاطفی شما بسیار تاثیر گذار خواهد بود.

اما نکته بسیار مهم دلیل برقراری وداشتن رابطه جدی را رهایی از شرایط فعلیتان عنوان کردید که به هیچ عنوان دلیل موجهی برای ازدواج نمیباشد وبا این دلایل ازدواج کردن ، رابطه قطعا محکوم به شکست خواهد بود.بنابراین تا زمانیکه نتوانسته آیدبا مسائل گذشته خود کنار بیایید وبه این درک نرسید که پدر و مادرتان رابطه خصوصی ودلایل خودشان را دارند وشما در این رابطه سهیم نیستید ، نمیتوانید به فکر خودتان وداشتن رابطه ای موفق باشید.

همچنین در رابطه با عدم کنترل هیجاناتتان گفتید ولی مشخص نکردید منظورتان دقیقا چیست. کنترل نکردن احساسات منفی، بسرعت ارتباطتان را با دیگران، شغل و حتی سلامتی تان را به خطر می‌اندازد. مشکلات و شکست ها در فرآیند یادگیری انسان بخش های حیاتی هستند. اما هنگامی که تمام فکر و ذکرتان را درگیر این مشکلات کنید در واقع فضای درونی افکار ذهن تان را با چیزهایی به هم می ریزید که موجب به وجود آمدن هزاران مشکل دیگر می شوند و شما را نیز همراه خود پایین می کشند. افکار درونی خود را پالایش کنید، چیزهایی که شما را آزار می دهند رها کنید و به خودتان کمک کنید که به آرامش برسید. باید بدانید گاهی اوقات مشکلاتی در زندگی بوجود می آید که به هیچ عنوان تحت کنترل ما نیستند و تسلیم شدن ودر جا زدن در بطن مشکل فقط باعث ازبین رفتن سلامت روان میشود..تقریبا همه اشتباهاتی که در طول زندگی از ما سرمی‌زد زیر سر گفتگوی منفی است اما پیشنهاد. من به شما اینست که باید بالاخره یک روزی یک جایی  انسانها با خودشان، گذشته شأن و تجربیات تلخشان کنار بیایند و بدانند که بارشان برای ادامه مسیر باید سبک باشد. باید بتوانند با خودشان به یک توافق وصلح برسند تا بتوانند تصمیمات معقولانه ای بگیرند.

در ثانی برای اینکه تا حدی از این احساس تنفر رهایی پیدا کنید میتوانید برای پدرتان نامه ای بنویسید واز خودتان واحساستان بگویید.سعی کنید پدرتان را از حس وحالتان در این چندین سال مطلع کنید. حداقل شاید  حرفهایی برای شما داشته باشند ویا متوجه احساس شما شوند.

در نهایت اگر به اصول درست انتخاب وهمسرگزینی پایبند نباشید و به خاطر رهایی از این شرایط تن به ازدواج دهید که یکی از علائم هشدار دهنده را خودتان مطرح کردید ، آینده ورابطه درستی را نمی توانیدانتظار داشته باشید.

اکنون باید بتوانید با خودتان یک حساب و کتاب درست داشته باشید وبا یک نتیجه گیری معقول برای زندگیتان تصمیم بگیرید.

با سپاس از اعتماد شما

الهه دهقانیان

خانه توانگری طوبی


معرفی درس
بسته سفر زندگی
معرفی کتاب :
+
معرفی فیلم/مقاله :
+
معرفی دروس غیر حضوری :
+
اکشن پلن :
+
ثبت و ویرایش پاسخ
لغو درخواست

سوالات مشابه