دختری 29 ساله هستم که مستقل و شاغل در یک شهرستان. البته خانواده خودم در مرکز استان زندگی میکنند و من با همکار خود (دختر) در این شهر مستقر شده ام. تقریبا میشه گفت دختر موفقی از لحاظ شغلی و تحصیلی به شمار میام. اکنون پس از 7 ماه از استخدام، یکی از همکاران من که همشهری من هستند و با من استخدام شدند و البته ایشون هم عین شرایط من دور از خانواده به خاطر شغلشون اینجا اومدند به من پیشنهاد ازدواج دادند (از طریق یکی از فامیل های من که ایشون اتفاقی فهمیدند فامیل من هستند) ما دو ماه باهم آشنا شدیم. تو این دو ماه 4 بار هم رو دیدیم و تقریبا هر دو مون شرایط یکسانی داشتیم و هر دو مجبور بودیم از بچگی روی پای خودمون باشیم. همه چیز خوب بود. ایشون البته از اول رابطه ابراز علاقه زیاد میکردند و من سعی میکردم عاقل باشم و زیاد دل نبندم، که متاسفانه بستم. چون همه معیارهای من رو داره. شرایط شغل ایشون امکان داره شیفتی باشه. ایشون مهندس هستند و باید ناظر باشند. به من از اول مطرح کردن و من بعد از فکر کردن این شرط رو پذیرفتم. من یه بیماری پوستی دارم که خواستم قبل از رفتن به مشاوره ازدواج نگم. تا اول از علاقه ایشون مطمئن بشم.
مهمترین سوال : تا اینکه روز مشاوره ازدواج بیشتر با روحیات هم آشنا شدیم و البته ایشون میگفتند باید همه درآمد من تو زندگی خرج بشه و من گفتم که یک سوم درآمد من پس انداز میشه برای خودم و روز مبادا. بعد از مشاوره من مشکل پوستیم رو مطرح کردم و اون لحظه زیاد واکنش نشون نداد و گفت که درمان میکنیم و من گفتم من باهاش کنار اومدم و دیگه میخوام خودم رو اینطوری دوست داشته باشم. البته مشکل پوستی من اینقدر حاد نیست و تا نگم کسی متوجه نمیشه. از لحاظ زیبایی هم 4 از 5 میگیرم. ایشون گله مند بود که چرا زودتر نگفتم. بعد قرار شد تحقیق کنه راجع بهش و نظرش رو بگه. بعد سه روز ایشون گفت تو نمیتونی شرایط شیفتی بودن من رو تحمل کنی و استرسی که به خاطر تنها موندن بعضی شبها ممکنه وارد شه ممکنه مشکلت رو بیشتر کنه. به من گفت که اینقدر قوی نیستی که شبها تنها بمونی. من متوجه شدم که این بهونه است. الان در حال حاضر رابطه نداریم و من تا ایشون رو میبینم خیلی ذوق زده میشم. من موقع کات کردن خیلی مغرور قبول کردم البته. الان سوالم اینه: با توجه به تفاهم ما و علاقه مون اینکه من بهشون نزدیک بشم به صلاحه یا نه؟ یا ممکنه ایشون از تصمیمش منصرف بشه؟